دکتر به اسکیزوفرن گفته بود چندتا از داروها رو قطع کنه. داشت برام تعریف میکرد که نتیجه ی این قطعِ دارو شد سرگیجه و حال بد. تنها هم بود البته. گفت از شدت سرگیجه، پناه آورده به خواب و طبق وضعیت هر شب دچار کابوس های وحشتناک شده. بعدشم وحشت زده از خواب میپره و میبینه تو یه اتاق تاریک، تنهاست و کابوسش برآیند تمام اتفاقا و آدمایی هست که تو زندگیشه. این قسمتش، از خود کابوس، ترسناکتره :))
یه خانم دکتر جوان که رزیدنت اعصاب و روان هست میگفت این حجم از خواب دیدن، میتونه به خاطر دپرشن باشه، حتی اگه در ظاهر بنظر نیاد. 
حالا بیدار شده و پناه آورده به من و درباره دنیای شبانگاهی اسکیزوفرن ها باهام صحبت میکنه. گفت تصمیم گرفته بره چایی درست کنه بجای خوابیدن ^_^ منم مهمون میکنه!

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها